شهرم یزد- وطنم هامانه

ساخت وبلاگ

امکانات وب

تاثیر بسیار ذکر «لاحول و لا قوه الا بالله» شهرم یزد- وطنم هامانه ...
ما را در سایت شهرم یزد- وطنم هامانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hassanyaro بازدید : 59 تاريخ : دوشنبه 29 اسفند 1401 ساعت: 12:34

تاثیر بسیار ذکر «لاحول و لا قوه الا بالله» شهرم یزد- وطنم هامانه ...
ما را در سایت شهرم یزد- وطنم هامانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hassanyaro بازدید : 62 تاريخ : شنبه 27 اسفند 1401 ساعت: 17:03

تاثیر بسیار ذکر «لاحول و لا قوه الا بالله» شهرم یزد- وطنم هامانه ...
ما را در سایت شهرم یزد- وطنم هامانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hassanyaro بازدید : 58 تاريخ : چهارشنبه 24 اسفند 1401 ساعت: 13:46

تاثیر بسیار ذکر «لاحول و لا قوه الا بالله» شهرم یزد- وطنم هامانه ...
ما را در سایت شهرم یزد- وطنم هامانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hassanyaro بازدید : 59 تاريخ : دوشنبه 22 اسفند 1401 ساعت: 12:07

تاثیر بسیار ذکر «لاحول و لا قوه الا بالله» شهرم یزد- وطنم هامانه ...
ما را در سایت شهرم یزد- وطنم هامانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hassanyaro بازدید : 58 تاريخ : يکشنبه 14 اسفند 1401 ساعت: 18:11

در زمانهاي قديم مرد و زني در كنار هم زندگي مي‌كردند روزي از روزها موقعي كه زن براي شوهرش غذايي آماده مي‌كرد شخصي به در خانه آنها زد. زن در را باز كرد موقعي كه در باز شد گدايي دم در بود و به زن گفت اين چند روز است كه غذايي نخورده‌ام خواهش مي‌كنم به من آب و غذايي بدهيد ناگهان صاحبخانه پيش در آمد و گفت چيزي در خانه نيست برو خدا روزيت را جايي ديگر بدهد. گدا با ناراحتي در خانه آنها را ترك كرد. در خانه آن زن مرد بعد از آن روز خير و بركت از بين رفت و بين زوجين اختلاف رخ داد و بعد از گذشت چند روز از هم جدا شدند آن زن مرد ديگري اختيار كرد از قضا آن زن و شوهر جديدش روزي از روز‌ها كه زن براي شوهرش غذايي آماده مي‌كرد شخصي به در خانه آنها زد و گفت گرسنه‌ام چند روزي است كه چيزي نخورده‌ام موقعي كه شوهر آن زن گدا را ديد به زن خود گفت تمام غذا و مرغ طبخ شده را به گدا دهد چون آن چند روزي است كه غذا نخورده گدا از آنها تشكر كرد و رفت بعد از رفتن گدا شوهر زن متوجه شد كه زنش دارد گريه مي‌كند علت را پرسيد زن به او گفت آن گدا شوهر قبلي‌ام بود و داستان بي‌احترامي به گدا و از بين رفتن خير و بركت خانه سابقش را به او گفت در اين هنگام شوهرش به او گفت: به خدا قسم آن گداي قبلي كه شوهرت او را از خانه راند من بودم و هر دو از اين دنياي كوچك شگفت‌زده شدند.بیایید تامیتوانیم به همدیگرکمک کنیم شهرم یزد- وطنم هامانه ...
ما را در سایت شهرم یزد- وطنم هامانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hassanyaro بازدید : 68 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 14:45

مرد آهسته در گوش فرزند تازه به بلوغ رسیده‌اش برای پند چنین نجوا کرد : "پسرم در زندگی هرگز دزدی نکن"پسر متعجب و مبهوت به پدر نگاه کرد بدین معنا که او هرگز دست کج نداشته !پدر به نگاه متعجب فرزند لبخندی زد و ادامه داد : در زندگی دروغ نگو چرا که اگر گفتی صداقت را دزدیده‌ای ، خیانت نکن که اگر کردی عشق را دزدیده‌ای ، خشونت نکن اگر کردی محبت را دزدیده‌ای ، ناحق نگو اگر گفتی حق را دزدیده‌ای ، بی حیایی نکن اگر کردی شرافت را دزدیده‌ای ...پس در زندگی فقط دزدی نکن ! شهرم یزد- وطنم هامانه ...
ما را در سایت شهرم یزد- وطنم هامانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hassanyaro بازدید : 76 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 14:45

روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود ، نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد .سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید.در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود ، مورچه به داخل دهان او وارد شد ، و قورباغه به درون آب رفت.سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد ، ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود ، آن مورچه از دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت .سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید.مورچه گفت : " ای پیامبر خدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی می کند . خداوند آن را در آنجا آفرید او نمی تواند از آنجا خارج شود و من روزی او را حمل می کنم . خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا درون آب دریا به سوی آن کرم حمل کرده و ببرد .این قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است می برد و دهانش را به درگاه آن سوراخ می گذارد من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می رسانم و دانه گندم را نزد او می گذارم و سپس باز می گردم وبه دهان همان قورباغه که در انتظار من است وارد می شود او در میان آب شناوری کرده مرا به بیرون آب دریا می آورد و دهانش را باز می کند ومن از دهان او خارج میشوم ."سلیمان به مورچه گفت : (( وقتی که دانه گندم را برای آن کرم میبری آیا سخنی از او شنیده ای ؟))مورچه گفت آری او می گوید :ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ در قعر این دریا فراموش نمی کنی رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن. شهرم یزد- وطنم هامانه ...
ما را در سایت شهرم یزد- وطنم هامانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hassanyaro بازدید : 73 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 14:45

ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺎ ماشین ﺷﺨﺼﯽ‌ﺍﺵ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺫﺍﻥ ﻇﻬﺮ ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ‌ﻫﺎﯼ بیرون ﺷﻬﺮ، ﺭﻭﯼ ﺗﭙﻪ‌ﺍﯼ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﭼﺮﺍ. ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ. ﺍﺯ ﺍﻭ پرسید ﭼﻪ چیز ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺩﺍ ﮐﻨﯽ؟ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ شهرم یزد- وطنم هامانه ...
ما را در سایت شهرم یزد- وطنم هامانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hassanyaro بازدید : 159 تاريخ : سه شنبه 30 فروردين 1401 ساعت: 21:42